انتخاب یک رشته، کنکور دادن توی اون و تعیین یک مسیر تحصیلی دقیق و درست همیشه جز کارهای سخت بوده و از همون مقطع دبیرستان همه ما با این سختی آشنا میشیم. خیلی از ما تو این مسیر پر چالش دچار اشتباه میشیم و یا علاقمون عوض میشه و وسطای مسیر تصمیم دیگهای میگیریم. من یه مهندس نرمافزار بودم و حدود 7 سال زمانم رو برای رشته کامپیوتر صرف کردم اما از یه جایی به بعد بخاطر تغییر علاقههام و خیلی فاکتورهای دیگه تصمیم گرفتم کنکور کارشناسی ارشد مدیریت رسانه رو شرکت کنم. یه آدم کاملاً فنی که بخواد وارد حوزه علوم انسانی شه و اونم جایی مثل مدیریت رسانه که گستردگی خاص خودش رو داره، خیلی سخته براش، با این حال من تصمیم رو گرفته بودم.
خب اولین موضوعی که باهاش روبهرو بودم، ابهام بالا بود؛ من تو شهری زندگی میکردم که یک شهر محروم بود و حتی یکی دو تا مؤسسه مشاورهای کنکور که در شهر ما بود، اصلاً و ابداً نمیدونستن مدیریت رسانه چیه. من 45 روز وقت داشتم که خودم رو برای کنکور آماده کنم. کلی ابهام و حجم زیادی سردرگمی وجود داشت اما اونور ماجرا انگیزهای بود که همه سدها رو میشکست. بهترین یارم رو برای مشورت پیدا کردم؛ اگه گفتین کی؟ شاید باورتون نشه اما بهترین دوست من و بهترین مشاورم موجودی بود بهنام «اینترنت». البته خود این اینترنتم ماجرا داشت. اطلاعاتش خیلی کم بود و کلی باید میگشتی تا یه چیزایی راجع به مدیریت رسانه پیدا کنی. لپتاپ و گوشیم خیلی منو همراهی کردن؛ یه جاهایی صداشونو میشنیدم که خستگی کامل میگفتن دیگه تو رو خدا «م د ی ر ی ت ر س ا ن ه» بسه (خنده).
اولین کار این بود که ببینم باید چه درسایی رو بخونم و ضریب درسا چجوریه؛ خب پیدا کردن این موضوع تقریبا آسون بود. دومین کاری که باید میکردم پیدا کردن منابع بود، سختترین بخش کار. کلی منبع جلوی من قرار گرفت که باید تصمیم میگرفتم کدوم رو بخونم (بعداً راجع به منابع و ضرایب مفصل براتون مینویسم). برای اینکه تصمیم بگیرم کدوم منابع رو بخونم، برای این کار دو تا راهحل پیدا کردم. اولیش این بود که مصاحبههای دوستایی که سالهای قبل شرکت کرده بودند و تو نت خیلی از این مصاحبهها بود رو بخونم و ببینم آیا روی منبع خاصی تأکید کردن یا نه. دومین راهحل رو در سایتهای میدیم که کنکور سالهای گذشته رو تحلیل کرده بودن مثل سایت ماهان، مدرسان و … . خب با این دو تا راهحل من به 11 تا کتاب برای 5 تا درس رسیدم. زمانم خیلی کم بود و باید تصمیم میگرفتم کدوما رو چجوری بخونم؛ اینجا بود که ضرایب دروس به کمکم اومد و فهمیدم که باید وقتم رو بیشتر روی درسهایی بزارم که ضریب بالاتری دارند. البته یک کار دیگم کردم و اون این بود که کارنامههایی که از سالهای قبل منتشر شده بود رو دیدم و فهمیدم حدوداً با چه میانگینی میشه چه رتبههایی آورد؛ البته خب هر سال یه اتفاقایی میفته که کاملاً همه چیز رو ممکنه تغییر بده اما خب ذهنم رو خیلی آروم میکرد چون میدیدم آدمایی بودن که با درصدهای پایین تو برخی دروس و حتی درصدهای منفی تو درسایی مثل زبان ولی درصدهای بالا تو بقیه درسا رتبههای تک رقمی رو آوردن.
شروع کردم به خوندن منابع؛ باورتون میشه یکی از منابع 4 روز قبل کنکور به دستم رسید (چون شهر ما کتابخونهها و کتابفروشیهاش اون کتاب رو نداشت و بعد تعطیلات عید از اینترنت سفارش دادم). برنامهریزی کرده بودم که برای هر منبع چقدر وقت بزارم، چجوری بخونمش، چطور یادش بگیرم. خب اینا یه چیزاییه که کاملاً بستگی به خود فرد داره و نمیشه نسخه واحدی برای اون داد اما کلا چند تا چیز رو خیلی خوب یاد گرفتم: اولاً اینکه هیچ وقت با سخت بودن دروس و نفهمیدنشون جا نزدم بلکه دوباره خوندم و از اینترنت کمک گرفتم با بیشتر بفهمم. دوم اینکه همیشه میگفتم من دارم تلاشم رو میکنم مسلماً خدای من تلاش بندهش رو میبینه و نادیده نمیگیره پس توکل کردم و امید داشتم. سوم توی خواب همش به اون چیزایی که خونده بودم فکر میکردم. 45 روز تمام خواب من نظریههای رسانه، نظریههای مدیریت و … بود. خواب روی موضوع بهترین شیوه یادگیری بود.
تو اون 45 روز حتی مسافرتم رفتم اما خب از زمانهایی که تو ماشین بودم برای خوندن درسها استفاده کردم ولی اینطور نبود که خودمو حبس کنم. پدر و مادر هم خیلی همراهی کردن؛ مهمونیا یکم کمتر شده بود و میشد بدون سروصدا درس خوند. حتی تو اون 45 روز سه روزش رو به شدت مریض شدم و درسم نخوندم اما هیچوقت نگفتم نمیشه و امید داشتم که قبول میشم و خودمو قبول داشتم. به جلسه کنکور رسیدم؛ باورتون نمیشه، تصورشم نمیکردم سؤالها همونایی باشه که خیلیاشو میدونم. مدیریت، نظریه رو خیلی خوب خونده بودم و با دقت جواب دادم. اندیشه خیلی سخت بود و چیزایی نبود که من خونده بودم و چند تا تست زدم با این حال رفتم سراغ روش تحقیق درسی که هم کتابهاش خیلی دیر بهدستم رسید و هم فکر میکردم نمیتونم تستاش رو بزنم اما سؤالات طراحی شده بهطور عجیبی انگار از دانستههای من بود. زبان رو سفید گذاشتم و گفتم جای نگرانی نیست. خدا به عینه نشونم داد که «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا» حتی اگر اندیشه سخت باشه و روش رو کم خونده باشی. سر جلسه کنکور پاسخهامو یادداشت کردم؛ منتظر کلیدا موندم. کلیدها که اومد مطمئن بودم من جزو نفراتی هستم که قبول میشم و با لطف خدا این اتفاق افتاد و من کلی خوشحال بودم که یک پیچ تاریخی رو گذروندم. ماجرا اما تازه شروع شد…