فرهنگ یک بذر زنده است که همواره در حال مهاجرت است: از زمین به زبان، از زبان به متن، از متن به تصویر و اکنون از ذهن انسان به ماشین. این مهاجرت، همان امتداد فرهنگ در ماشین است؛ پدیدهای که ناگزیر از فهم و بازاندیشی آن هستیم، زیرا درون آن زندگی میکنیم.
از جمعگرایی تا فردگرایی دیجیتال
جامعهی ایرانی (مانند بسیاری از جوامع غیرغربی) در بطن خود تاریخی از جمعگرایی دارد. خانواده گسترده، آیینها، مجالس و حتی ادبیات ما بر محور «ما» شکل گرفته بود. اما در دهههای اخیر، این «ما» بهتدریج رنگ باخته و «من» پررنگتر شده است.
در این گذار، فناوری نه صرفاً ابزار، بلکه عامل شتابدهنده بوده است. تلفن همراه، شبکههای اجتماعی و اکنون دستیارهای هوشمند، هر یک گامی بهسوی فردگرایی دیجیتال برداشتهاند. ما دیگر نه در میدان روستا گرد هم میآییم و نه در قهوهخانههای شهر. هر کس در اتاق خود، با گوشی در دست، در جهانی شخصی زیست میکند که از دادهها و الگوریتمها ساخته شده است.
فارغ از این موضوع که فردگرایی طبیعی و حتی ضروری است یا اینکه به عقیده برخی نشانهای از بلوغ سوژه مدرن اما مسئله آنجاست که این تحول، زمینه مشترک فرهنگی ما را تحلیل میبرد. وقتی هرکس در حباب شخصی خود محبوس است، آنچه از فرهنگ باقی میماند، صرفاً ردپایی است از خاطرات جمعی گذشته.
شتاب فناوری و فرسایش زمینههای بومی
هر فناوری، فرهنگی را در خود حمل میکند. تلفن همراه، صرفاً ابزاری برای تماس نیست؛ بلکه شیوهای تازه از بودن در جهان است. این ابزار ما را به شبکهای جهانی پیوند میدهد که منطق و زبانش دیگر بومی نیست. در ایران، این پدیده به شکلی دوگانه رخ داده است: از یک سو ضریب نفوذ فناوری به سرعت بالا رفته، از سوی دیگر ما هنوز در تولید محتوای فرهنگی بومی برای این فضا ضعیفیم. نتیجه آن است که ابزار جهانی، جهانبینی جهانی را نیز با خود آورده است.
اگر در گذشته زبان و آیین و موسیقی ما حافظ فرهنگ بودند، امروز این نقش را اپلیکیشنها، پلتفرمها و هوش مصنوعیها بر عهده گرفتهاند؛ اما این ماشینها با چه فرهنگی سخن میگویند؟ وقتی الگوریتمها با دادههای غیرایرانی آموزش میبینند، جهان را نیز از منظر غیرایرانی بازنمایی میکنند. در چنین وضعی، فرهنگ بومی به تدریج از حافظه جمعی حذف میشود، نه با تحمیل، بلکه با خاموشی.
ایده امتداد فرهنگ در ماشین
در برابر این فرسایش، به نظرم باید فرهنگ را در ماشین امتداد داد. مقصودم از «امتداد» نه صرفاً دیجیتالی کردن میراث فرهنگی، بلکه انتقال روح فرهنگ به درون ساختارهای فناوری است. اگر هوش مصنوعی امروز توانایی یادگیری از رفتار انسان دارد، چرا نتواند از فرهنگ او نیز بیاموزد؟
فرهنگ را میتوان در دادههایش، در نحوهی گفتوگو، در ارزشگذاریها، در انتخاب واژهها و حتی در نوع خطاها دید. اگر بتوانیم این نشانهها را به ماشین بیاموزیم، شاید بتوانیم فرهنگ را در بطن فناوری زنده نگه داریم.
به تعبیر دیگر، ماشین میتواند نه فقط حافظ فرهنگ، بلکه حامل آن باشد. همانگونه که ذهن انسان در فناوری امتداد یافته است، فرهنگ نیز میتواند در الگوریتمها امتداد یابد و این، شاید تنها راه تداوم آن در عصر دیجیتال باشد.
از بازنمایی تا درونیسازی فرهنگی در ماشین
تا امروز نگاه ما به «فرهنگ و فناوری» عموماً بازنمایانه بوده است: ما تلاش کردهایم گذشته را در قالب دیجیتال بازسازی کنیم. مثلا دیجیتالسازی خط نستعلیق، بایگانی اشعار، ثبت میراث ناملموس، و مانند آن از جمله این اقدامها بوده است ولی این کافی نیست. بازنمایی، فرهنگ را در سطح تصویر حفظ میکند، نه در سطح معنا.
درونیسازی فرهنگی در ماشین یعنی چیزی فراتر؛ یعنی آموزش هوش مصنوعی برای فهم بافت فرهنگی. مثلاً یک دستیار فارسیزبان نه تنها باید واژهها را ترجمه کند، بلکه باید بتواند تفاوت لحن در «بفرما» و «بشین» را درک کند؛ یا در مواجهه با کاربر ایرانی بداند ادب، بخشی از منطق تعامل است نه صرفاً دستور زبانی. چنین هوشی اگر ساخته شود، دیگر فقط ابزار نخواهد بود بلکه بازتابی از روح فرهنگی ما خواهد شد.
چالشهای این امتداد
اما امتداد فرهنگ در ماشین با پرسشهای اخلاقی و فلسفی عمیقی همراه است. کدام فرهنگ باید در ماشین امتداد یابد؟ فرهنگ غالب یا فرهنگهای حاشیهای؟ چگونه میتوان از تحمیل روایتهای خاص جلوگیری کرد؟ از سوی دیگر، فرهنگ ذاتاً سیال است؛ اگر آن را در قالب الگوریتمها منجمد کنیم، آیا دیگر فرهنگ باقی میماند؟
به گمانم پاسخ در نوعی توازن نهفته است: ماشین باید همچون حافظهای باز طراحی شود که میآموزد، ولی قضاوت نمیکند؛ که روایتهای مختلف را در کنار هم حفظ میکند، بیآنکه یکی را حذف کند. فرهنگ زنده است زیرا در گفتوگو و تضاد ادامه مییابد. ماشین نیز باید چنین باشد؛ یعنی گفتوگو گر و نه نسخهبردار.
ایران و امکان هوش مصنوعی فرهنگی
در ایران امروز، ما بیش از هر زمان دیگر در آستانه شکلگیری چنین رویکردی هستیم. زبان فارسی با تمام گستره جغرافیایی و ادبیاش، ظرفیتی بینظیر برای آموزش مدلهای زبانی دارد. اما مسئله صرفاً فنی نیست؛ باید تصمیم بگیریم چه تصویری از «انسان ایرانی» میخواهیم در ماشین بازتاب دهیم. آیا هوش مصنوعی ما قرار است فقط مترجم باشد، یا میتواند فهمی فرهنگی از تعامل، ادب و حتی طنز ایرانی داشته باشد؟
تصور کنید روزی دستیار هوشمندی که به فارسی سخن میگوید و در پاسخ به کاربر، با همان وقار، صمیمیت و کنایه ظریف گفتوگوی ایرانی واکنش نشان دهد؛ یا در آموزش، از حکایت و مثل بهره بگیرد. آنگاه شاید بتوان گفت فرهنگ ما در ماشین ادامه یافته است.
آینده: از ابزار تا همزیستی
در نهایت، امتداد فرهنگ در ماشین به معنای همزیستی تازهای میان انسان و فناوری است. ما از مرحله استفاده از ابزار، به مرحله زیستن با ابزار رسیدهایم. تلفن همراه، دیگر شیئی بیرونی نیست؛ بخشی از حافظه و هویت ماست. در چنین جهانی، فرهنگ نمیتواند بیرون از ماشین بماند. یا باید در آن ادامه یابد، یا بهتدریج محو شود.
هوش مصنوعی را میتوان همچون خاک تازهای دید که بذرهای فرهنگی میتوانند در آن جوانه بزنند. اما اگر این خاک تنها از دادههای جهانی تغذیه کند، فرهنگهای محلی مجال رشد نخواهند یافت. مسئولیت ما در این میان، کاشتن بذرهایی از خویشتن در دل ماشین است؛ بذرهایی از زبان، خاطره، ادب و روایت.
سخن پایانی
فرهنگ، اگر قرار است زنده بماند، باید خود را با زیستجهان تازه تطبیق دهد. همانگونه که خط از سنگنوشته به کاغذ، از کاغذ به صفحهی نمایش مهاجرت کرد، اکنون نیز فرهنگ از انسان به ماشین مهاجرت میکند اما این مهاجرت، اگر آگاهانه و خلاقانه نباشد، به تبعید بدل خواهد شد.
امتداد فرهنگ در ماشین یعنی تلاش برای حفظ روح جمعی در جهانی که هر روز فردیتر میشود. یعنی یادمان نرود که در پس هر الگوریتم، انسانی ایستاده است که با زبان، خاطره و ارزشهای خاص خود جهان را میفهمد. اگر بتوانیم این فهم را به ماشین نیز منتقل کنیم، شاید فرهنگ ما نه در موزهها، بلکه در زندگی دیجیتال آینده حضور یابد.